آرمان جونآرمان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

آرمان جون،عشق مامان و بابا

تعطیلات آخر هفته

پنجشنبه شب تولد پارسا جون،پسر دایی گلت بود.خونه مامان جون جشن گرفتیمو خیلی خوش گذشت. جمعه ظهر همگی با هم رفتیم پارک ارم ....و ناهار مهمون ما و شما و پسر داییت ٢ تا از دستگاهایی که مخصوص بچه ها بود سوار شدیدو کیف کردید. بعدش نوبت ما بود که شما دوتا پسر گلو سپردیم به مامان جونو باباجون و خودمون رفتیم ددر!!   ...
9 مهر 1392

پسر ناخوش احوالم!

خدا جونم هیچوقت هیچ بچه ای مریض نشه......................الهی آمین   آرمانم از دیروز تب کردی که احتمالا همونطور که مرکز بهداشت گفت برای واکسن هفته پیشه.پاهاتم بدجور ادرار سوخته شده،همش گریه میکنیو بیقراری.دیروز کمردردو مچ درد شدیدی گرفته بودم چون همش بغلم بودی.شبم تا صبح خوب تخوابیدیو  هرچند دقیقه بیدار میشدی ،گریه میکردی.بمیرم برات   ...
2 مهر 1392

اولین قدمها.....

دیروز عصر رفتیم خونه آقاجون و با تعجب منو بابا احمد دیدیم که داری واسه خودت راه میری.....انگار دنیا رو به من دادن! تقریبا 6 قدم برداشتیو نشستی و دوباره مامان بزرگ بلندت کردو تو هم دوباره راه رفتی، تازه چند تا شوتم به توپ زدی و به این ترتیب پسر ما در یکسالگی پا به توپ شد!!!گرونترین بازیکن تیم استقلال! . . اما نمیدونم چرا اومدیم خونه هرکاری کردیم اصلا تنهایی راه نمیرفتی ؛فقط میخواستی بغلت کنم....آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ کلی ضد حال زدی به مامان ،پسر خوشگلم ...
31 شهريور 1392

اولین سالگرد تولدت مبارک هوراااااااااااااااااااااااااا

امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد.... و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت، قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت، تولدت تکرار امیدواری خداوندیست تو زیباترین لبخند خدایی؛   فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک برای اولین سالروز تولدت یه جشن سه نفره گرفتیمو فردای اون روز رفتیم آتلیه تا کلی عکس خوشگل از گل پسرمون بگیریم.  کادو ما اول قرار بود یه ماشین بزرگ شارژی باشه ولی تصمیممون عوض شد و برات یه ماشین کوچیک باب اسفنجی موزیکال خریدیم و برای سرمایه آیندت بیمه عمر باز کردیم تا حدود 20 سالگیت  پس انداز خوبی برات اندوخته بشه.... ...
31 شهريور 1392

واکسن یه سالگی.....اولین آزمایش

عزیز دلم شنبه هفته گذشته واکسنتو زدیم و تو هم فقط یهeee کوچیک  گفتی...وقتی اومدیم از اتاق بیرون چند نفری زمزمه کردن که چرا گریه نکردی!کلی خوشحال شدم که زیاد دردت نگرفت.مرکز بهداشت گفتن که هفته دیگه تب میکنی که خدا روشکر فعلا ازتب خبری نیست دوشنبه هم اولین آزمایشو ازت گرفتن که ایشاله هیچ کمبودی نداشته باشی و فابیسمتم رفع شده باشه.... توکل به خدا ایشاله فرشته کوچولوم هیچ مشکلی نداشته باشه ... عکسای بعد از گرفتن آزمایش که اومدیم خونه سریع خوابت برد....بوووووووس الهی قربونه خنده تو خوابت بشم که فرشته ها نازت میکنن....! ...
31 شهريور 1392

خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!

جمعه ظهر داشتم آشپزخونه رو مرتب میکردم.... برای کاری اومدم بیرون و با صحنه خیلی قشنگی روبرو شدم...تو و بابایی به این شکل خوابیده بودید !!   تو که با کلی دردسر باید بخوابونیمت آروم و زیبا تو بغل بابایی خوابت برده بود.واقعا خداروشکر کردم بخاطر شما دو تا گل.   ...
16 شهريور 1392