آرمان جونآرمان جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

آرمان جون،عشق مامان و بابا

آرمان و پارسا

آرمان و پسر دایی خوشگلش که یه سالو 10 ماه ازش بزرگتره.... عاشق دوتاییتونم. امیدوارم همیشه دوستای خوبی برای هم باشید خوشگلای من   ...
19 تير 1392

بدون عنوان

بعد از برگشتن از سفر منو تو بابایی هر روز میرفتیم دنباله خونه. ١٠ خرداد سباب کشی کردیم و نزدیک آفیس بابایی رفتیم و همسایش شدیم.ههههههههه جا به جا شدن با یه پسر شیطونو وروجک خیلی سخت تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم.با اینکه سه روز کارگر داشتم ولی بازم سخت بود.مثله همیشه به مامان جون خیلی زحمت دادیمو چند شب مهمونشون بودیم تا کم کم کارامون تموم شد. خداروشکر آرمانم هر روز داره باهوشتر میشه. از وقتی رفتی تو 9 ماه میتونی با کمک مبل و صندلی بلند بشی.منم باید همیشه حواسم بیشتر بهت باشه،آخه تعادل نداریو همش میوفتی. خیلی دوست دارم پسرم. ...
19 تير 1392

اولین مسافرت کوچولوی ناز من

شنبه 28 اردیبهشت 92 ساعت 3:1١ ظهر................................................................... اولین مسافرت پسر نازم به شمال بود که مامان جونو و بابابزرگ مهربونش هم مارو همراهی کردن. ما به دعوت دایی جونم چند روزی رو مهمونش بودیم تو شهر زیبای چابکسر.اون چند روز هوا بارونی و سرد بود و ما نمیتونستیم به خاطر شما نی نی گل زیاد بیرون بریمو بگردیم ولی به محض اینکه کمی هوا بهتر شد بردیمت تا برای اولین بار دریا رو ببینی..................ولی انگار برای شما خواب واجبتر بود. !!!   لب ساحل دریا رامسر هستیمو شما در خواب !!!!!!!!!بیدار شو خوابالو   وقتی برگشتیم تو ماشین بیدار شدیو ما یه بار دیگه بخاطر گل پسرم رفتیم دریا .این...
19 تير 1392

آش دندونی

بعد از چند هفته انتظار مرواریدت خودشو نشون داد و مامانی هم ٢٥ اردیبهشت که چهارشنبه میشد آش دندونی درست کرد. کلی خوشمزه شده بود و بابایی بخصوص خیلی تعریف میکرد. امیدوارم تک تک مرواریدات راحت در بیادو اذیت نشی عسلم. امیدوارم تک تک دندونای قشنگت تا آخر عمر 120 سالت باهات باشن. ...
19 تير 1392

یه رسم جالب

شمالیها یه رسم جالبی دارن برای مراسم دندونی، که مامان جون برام توضیحش دادو منو بابایی هم تصمیم گرفتیم این مراسم دندونی رو برات ترتیب بدیم. از این قرار!! اول یه چادر تمیز پهن کردیم زیرتو بعد یه دسمال گرفتیم بالای سرت....روی سرت برنجو تخم کدو بو داده و یکم آجیل ریختیم بعد جلوت قرآن،قیچی ، آینه ، طلا ،کفگیر و قلم گذاشتیم که هرکدومو اول برداری مثلا به شغل آیندت ربط داره!!! شما گل پسر من ، اول رفتی سراغ قرآن و دستتو گذاشتی روش.بعدشم سریع رفتی سراغ خودکار... حالا به نظرت آینده شما چیکاره میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون چیزایی که ریختیم روی سرت همه رو پرنده ها نوش جون کردن....خوشبحالشون ...
19 تير 1392