آغاز 10 ماهگی
امروز 22 خرداده و نفس من از دیروز رفته تو 10 ماه.10 ماهه شدی عزیزم و من به روزایی فکر میکنم که چقدر برام سخت گذشت و همیشه دست تنها بودم.البته مامان جون تا اونجایی که دستش میرسید همیشه کمکم میکرد ولی اون بنده خدا هم از وقتی دیسک کمرشو عمل کرد داغون شده.منم دلم نمیاد زیاد تو زحمت بندازمش.خاله هم نداری که یکم کمکم کنه. از یک طرف دلم میخواد این روزا زود بگذره و تو بزرگتر بشی و یکم از خستگیهام کم بشه ولی از طرف دیگه میدونم برای این روزا هم دل تنگ میشم. خیلی شیطونی میکنی ولی خیلی خیلی بیشتر از قبل دوست دارم.چند روزه دس دسی یاد گرفتی .چند روزه میتونی با کمک مبل راه بریو طول مبلو صندلیو طی کنی.دیگه فهمیدی بی احتیاطی کنی میوفتی بنابراین بیشتر موا...
نویسنده :
مامان آرمان گل
12:39
آرمانم در حال رانندگی در 9ماهگی!!!!!!!!!!!!!!!!
بوق بوق بوقققققققققققققققققق برید کنار من اومدم...... ...
نویسنده :
مامان آرمان گل
11:57
اولین مروارید پسرم
اوایل اردیبهشت بود که بابایی کشف کرد یه چیز تیزی به دستش خورد.اون چیزی نبود جز دندون ناز تو. البته هنوز چیزی دیده نمیشد ولی کلی ذوق کردیم که تو چند روز آینده میشه بالاخره دندونتو دید. دقیقا 7 ماه و 6 روزگیت عزیزم.
نویسنده :
مامان آرمان گل
11:52
بدون عنوان
شیشه شیرتم برای اولین بار خودت با دستای کوچولت گرفتی. این عکسو بابایی ازت انداخت. بابایی هم وارد شده ها ...
نویسنده :
مامان آرمان گل
16:55
اولین تاب بازی خوشمزه من
قربونت برم اینجوری دستای خوشمزتو محکم گرفتی به میله تاب. ...
نویسنده :
مامان آرمان گل
16:53
ورود به 8 ماهگی
٧ ماهگیتم با گذروندن تعطیلات عید گذشتو 21 فروردین وارد 8 ماهگی شدی. چیزی که برای من و بابایی و همه کسایی که میشناسنت جالبه اینه که تقریبا21 هر ماه یه تغییر و تحول اساسی تو کارا و رفتارات دیده میشهو و اما این ماه بالاخره تونستی کاری رو که همه منتظرش بودن انجام بدی. مامان جونم خونمون بودو من تو رو گذاشته بودم رو تخت خودم که دیدم با کمال تعجب داری سینه خیز میری وایییییییییییییییییییییییییییییی که مردم از خوشحالی و سریع به بابایی تلفنی خبر دادم. اینم چهره خوشگله شماست که وقتی گذاشتمت زمینو سینه خیز رفتی بازم من از خوشحالی جیغ کشیدمو تو هم با تعجب داری نگام میکنی. جوووووووووووووووووووووووووووووووون مامانیییییییییییییییییییییی...
نویسنده :
مامان آرمان گل
16:51
اولین سیزده بدر و طبیعت گردی
اولین سیزده بدرتو با خونواده و فامیل بابایی توی باغی تو کردان گذروندی. خیلی خسته شده بودی نفسم. آخه به سرو صدا عادت نداری ،برای همین نمیتونستی بخوابی ،فقط چند بار تو بغل بابا خواب چند دقبقه ای کردی عزیزم. وقتی اومدیم خونه بردمت حمومو کلی خوابیدی ولی پیشونیو لپای نازت آفتاب سوخته شده بودو مامانی تا چند روز غصه میخورد که چرا کرم ضد آفتاب برات نزده. ببخش منو ناز دلم قربونه خندیدنت............... ...
نویسنده :
مامان آرمان گل
16:29
اولین بهار زندگیت مبارک عزیزترینم
امسال عید منو بابایی دیگه دونفری پای سفره هفت سینمون نیستیم.یه گل خدا بهمون هدیه داده تا از امسال پیشمون باشه و ٣ نفره عیدمونو جشن بگیریم. اولین عید نوروزت مبارک باشه آرمان جونم خیلی دوست دارم ...
نویسنده :
مامان آرمان گل
16:10