آرمان جونآرمان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

آرمان جون،عشق مامان و بابا

11 ماهگیت مبارک.....هوراااااااااااااااااااااااااااااا

پسر گلم دیروز 11 ماهت تموم شد و به سلامتی رفتی تو 12...... خدا رو شککککککککککککککککککککککککککر و یه چیز جال اینکه دقیقا دیروز پنجمین دندونت در اومد...مروارید جدیدت مبارک مامانی   ...
23 مرداد 1392

یه کار جدید

از دیروز یاد گرفتی دستاتو میزاری زمینو بلند میشیو رو پاهات وایمیستی....! خودتم کلی ذوق میکنیو میخندی....ما هم برات دس میزنیم...هوراااااااااااااااااااااا ...
17 مرداد 1392

یه تکه نان!!! و آرمان شکمو

این یه تیکه نونو برای اولین بار با ترس دادم دستت آرمانم....فقط بخاطر اینکه یکم آروم بشی... ولی خدا میدونه چقدر نگران بودم نکنه یه تیکه بزرگشو با دندونه نصفه و نیمت بکنی.... و عاشق میوه ای خوشمزه من.......................... ...
27 تير 1392

اولین خنده....اولین ترس

اولین خنده قشنگتو تو 3 ماهگیت به مامانت هدیه دادی. اینجا هم نمیدونم چرا یهو ترسیدی فدات شم....من فقط اسمتو صدا کردم گلم...این که ترس نداره...بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس آرمان بین عروسکاش ................. ...
25 تير 1392

مرد شدنت مبارکککککککککککککککککککککککککککک

9 آبان ساعت 5.5 رفتیم با بابایی و مامان بزرگ کرج ختنه ات کردیم.تو اینقدر پسر خوبی بودی که فقط وقتی منشی دکتر پاهاتو نگه داشت تا تکون ندی گریه کردی.البته اینارو بابایی تعریف کرد چون من دلم نیومد بیام داخل اتاق دکتر .تو ماشین که داشتیم میومدیم خونه چند دقیقه گریه کردی که دلم آتیش گرفت.دردو بلای تو تا ابد تو جونم.اصلا طاقت گریه هاتو ندارم. رسیدیم خونه آقاجون بهت استامینوفن دادم و تو هم شیرخوردیو رو پام خوابیدی. خدا رو شکر این  ا سترسو ترس از ختنتم گذشت ................. ...
25 تير 1392